از پارسکدرز بیشترین بهره را ببرید و رویای کاری خود را زندگی کنید.
چهار سال پیش منتشر شده
تعداد بازدید: 679
کد پروژه: 251504
شرح پروژه
با سلام ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا به زبان فارسي و انگليسي
حميد امامي
نويسنده ،سخنران و يكي از چهرهاي پيشرو در صنعت بيمه است.
و كتاب هاي زيادي در زمينه فروش و فروشندگي و بيمه نوشته است.
بيشتر كتاب او به مبحث بيمه نام اختصاص دارند.
كتاب هاي معروف ايشان ميتون به متاب نه به نه ١ و نه به نه ٢،فروش با دستان خالي،روياي بهتر شدن-ايده هاي خلاقانه فروش اشاره كرد.
زندگي نامه:
می خواهم ازاینجا شروع کنم که چرا من عاشق بیمه هستم، من عاشق بیمه هستم چون
با همه سلول های بدنم بیمه را درک کرده ام. من در خانواده ای به دنیا آمده ام که هیچ
کمبود مالی نداشتیم، پدر من خانه داشت، مغازه داشت، ماشین داشت، زمین های کشاورزی
داشت، باغ داشت و همه چیز. زندگی ما روال خوبی داشت تا یک شب که متوجه شدیم پدر
سرطان استخوان دارد، در آن زمان ایشان 47 سال داشت و من 12 ساله بودم و ما در مشهد
ساکن بودیم. با سرطان پدر طومار زندگی ما در هم پیچید. ما پنج خواهر و برادر بودیم که
بزرگترین ما بعد از آنکه پدر فوت کرد، 15 سال داشت، من 13 سال. یک خواهر 11 ساله،
یک برادر 7 ساله و یک برادر 2 ساله. بعد از فوت پدر من از سیزده سالگی وارد بازار کار
شدم و اولین کارم بعد از فوت پدر کار کردن در یک گاراژ بود و آنجا در یک تراشکاری کار
میکردم و کار من این بود که دریچه تانکر را باز میکردم و من باید وارد تانکر می شدم و
آن را تمیز و آماده میکردم تا جوشکاری شود. مدتی کارم این بود و فشارها و سختی های
زیادی را تحمل میکردم. در برف های آن سا ل های مشهد، صبح زود باید یک مسیر هفت
هشت ده کیلومتری را پیاده طی میکردم تا به محل کارم می رسیدم. در این مسیر سگ ها
دنبالم میکردند و من یک بچه سیزده ساله بودم و م یترسیدم و مثل یک جوجه می لرزیدم،
می خوردم زمین و بلند میشدم و می دویدم و باز سگ ها دنبالم میکردند. بعضی از روزها
آنقدر ترس بر من غلبه میکرد که حتی لباسم را خیس میکردم. با این حال باید این
مسیر را طی میکردم. شش ماه در آن شرایط کارکردم تا اینکه مادر تصمیم گرفت شغلم
را عوض کند؛ و دومین شغلی را که تجربه کردم کار در یک کارگاه خیاطی بود. روزی ده
دوازده ساعت کار. روز هم کار، شب هم کار. خیلی درس خواندن را دوست داشتم و عاشق
درس خواندن بودم. با این حال آنقدر کار داشتم که شبانه هم نمی توانستم درس بخوانم.
یک روز دخترخاله ام یک راه حل تازه را به من یاد داد. گفت حمید تو می توانی خودت درس
بخوانی و تابستان ها بروی به صورت متفرقه امتحان بدهی. نیازی نیست که حتماً سر کلاس
حاضر شوی. اولین کاری که کردم این بود که با پو ل های کارگری ام یک ضبط صوت خریدم.
کتا ب های اول راهنمایی را تهیه کردم و شب که به خانه می آمدم در رختخواب خودم
کتا ب ها را می خواندم و صدای خودم را ضبط میکردم و صبح که تا شب پای چرخ خیاطی
می نشستم، ای نقدر این نوار را گوش میکردم که آن درس را حفظ می شدم. تاریخ را،
جغرافی را، همه درس ها را حفظ میکردم و تابستا ن ها هم امتحان می دادم و یک سال و
دو سال و سه سال کلا س ها را بالا می آمدم و این جوری دیپلم گرفتم و یک موقع دیدم که
از دانشگاه سر درآورده و راحت شو.
ساعت یک شب بود و باران شدیدی می آمد. دست این بچه را گرفتم و از خانه زدم بیرون.
چند دقیقه که در زیر باران پیاده روی کردیم رفتیم به یک آبمیوه فروشی نزدیک خان همان.
دست کردم توی جیبم و دیدم به اندازه یک شیرموز پولدارم شیرموز را خریدم ودادم دست
بچه ام.دیدم دارد نگاه میکند به شیرموز. گفت: خودت چی بابا؟ گفتم من نمی خورم تو
بخور. او به من تعارف کرد و من به او، درنهایت یک بچه هفت ساله لیوان را در دست هایش له
کرد و انداخت توی جوی آب. داریم برمی گردیم خانه، نه پول آبمیوه داریم نه پول شیرموز.
توی مسیر داشتم با پسرم صحبت میکردم که بابا دوباره ماشین می خریم. خانه می خریم.
دوباره دفتر می خریم و همه چیز برمی گردد به روال اولیه واصلی اش.
(حميد امامي)
او چگونه وارد بيمه شد؟
اتفاقات زیادی در زندگی ام افتاد و عوامل زیادی دست به دست هم داد تا من به سمت بیمه
کشیده شوم. من بیمه را با یک جرقه شروع کردم. در شرکتی کار میکردم و سالها با آ نها
بودم. روزی سرناهار با مدیرم صحبت میکردم و با یک جمله او به فکر فرورفتم. حرف او به من
برخورد و ازآنجا تصمیم گرفتم که دیگر برای خودم کارکنم و با آ نها نباشم. بعد از ناهار آمدم
بیرون و رفتم فرودگاه و به مشهد برگشتم. به خانه که رسیدم به همسرم گفتم از این لحظه
دیگر نمی خواهم برای کسی کارکنم و می خواهم فقط برای خودم کارکنم 6- 5 ماه بیکار بودم
و فکر میکردم چکار کنم راه ها کارهای مختلف را بررسی میکردم تا اینکه یک شب به یک
میهمانی دعوت شدم. با صاحب خانه مشغول صحبت بودیم و پیشنهاد کاری به هم می دادیم.
از نتیجه صحبت های آن شب تصمیم گرفتم به سمت بیمه و بازاریابی آن بروم. همان شب
بود که راه را پیدا کردم و فهمیدم که باید به دنبال چه چیزی باشم.
29 اردیبهشت 1386 ساعت 10 صبح با دو بیمه ثالث و باکار بازاریابی دریکی از نمایندگی های
بیمه البرز در مشهد کارم را شروع کردم 8- 7 ماهی را در بیمه البرز بازاریابی کردم تا اینکه
یک روز آگهی بیمه پارسیان را در روزنامه خواندم و با کمک پسرم در سایت آن ها ثبت نام
کردم. چند وقت گذشت تا اینکه روزی رفتم بانک پارسیان و دوباره آگهی جذب نماینده را
در آنجا دیدم و رفتم به رییسشان گفتم آقا من 5- 4 ماهی است که در سایت شما ثبت نام
کرده ام مرا دعوت نکرده اید ولی دوباره آگهی زده اید. یک شماره از دفتر مرکزی تهران به
من داد و گفت با آن ها تماس بگیر من پیگیری کردم و مسئله را مطرح کردم گفتند شما
پذیرفته نشدید. گفتم همه آیتم هایی که شما می خواستید را دارم پس دلیل رد من چه بوده؟
کسی که آن طرف خط بود گفت: «شما پذیرفته نشدید. همین » و تلفن را قطع کرد. دوباره
تماس گرفتم و گفتم من می خواهم با رئیس صحبت کنم و گفتم شما نباید قبل از مصاحبه
من را رد کنید. بعد از ده ها تماس، ساعت حدودا یک بعدازظهر بود که با من تماس گرفتند
و گفتند روز سه شنبه بعدازظهر برای مصاحبه بیایید و من هم گفتم بله حتماً. می دانستم با
این تما سها و صحبت هایی که داشتم باید برای به دست آوردن این نمایندگی خیلی تلاش
کنم. بالاخره لحظه موعد رسید و من برای مصاحبه رفتم.
وقتی در اتاق مصاحبه نشستم گفتم: من اینجا برای مصاحبه نیامدم و آمده ام از شما نمایندگی
بگیرم، اختیار با شماست که به من نمایندگی بدهید یا نه. اگر نمایندگی بدهید که شما برنده
هستید و اگر ندهید من می روم و از رقیب مستقیم شما نمایندگی می گیرم و سال بعد همین
موقع به اینجا می آیم و به شما نشان خواهم داد که چقدر ضرر کرد ه اید. سه مصاحبه کننده ای
که در اتاق مصاحبه بودند خندیدند و همی نجا باید از همه آ نها تشکر کنم. مخصوصاً استاد
بزرگوارم جناب آقای تمجیدی رئیس محترم اداره بازار بیمه پارسیان که به من اعتماد کردند
و به من این فرصت را دادند تا من به این نقطه از کار برسم و امروز به عنوان سرباز ملت ایران
در خدمت صنعت بیمه باشم. این ورود من به عرصه بیمه بود و من پس از طی کلاس های
آموزشی متقاضیان نمایندگی بیمه که بیشتر محتوای فنی و سختی هم داشت، جای یک
دوره آموزشی انگیزشی برای فروش بیمه را خالی دیدم و هما نجا تصمیم گرفتم که روزی
به عنوان مدرس، این دوره را تدریس کنم و جالب اینجاست که 5/ 1 سال بعد به کمک همکار
بسیار عزیزم سرکار خانم مهشیدالسادات محمدی که هم اکنون در کانادا زندگی میکنند،
به صورت جدی وارد بحث آموزش شدم. بعد کمکم وارد آموزش بیمه در دیگر شرکت ها شدم.
همین طور در همایش ها و سمینارهای مختلف ادامه دادم.
زمانی که تجربه و مهارت و دانش در کنار عشق قرار بگیرند هر غیرممکنی ممکن می شود.
ازآنجاییکه در مسیر فروش بیمه عمر هیچکس به من یاد نداد که چگونه باید بفروشم و
هیچ آموزشی در این زمینه ندیده بودم بنابراین کسی هم نبود که به من بیاموزد که چگونه
نفروشم. به همین دلیل به اجبار تجربیات زود هنگامی را در این راه کسب کردم و همین
مسئله باعث شد تا برای فروش خودم سبکی را به وجود آورم که همان سبک فروش از راه
سؤال بود و به این ترتیب فروشهای زیادی را در کمتر از 5 دقیقه تجربه کردم.
ب های نترتیب که با پرسیدن چند سؤال اساسی که متناسب با شرایط خواست هها و اهداف
مشتری بود او را به فکر وا می داشتم و نیازش را به خرید این بیمه به او نشان می دادم و او
را برای خرید این محصول ترغیب میکردم. به این ترتیب مشتری با زبان خودش خواستار
این محصول می شد.
معتقدم فروشنده حرف های کسی است که اگر متوجه شود مشتریاش در حال حاضر نیازی
به خرید آن محصول ندارد صراحتا به او می گوید که شما به این محصول نیاز ندارید ولی
خوشحال می شوم که افرادی را که از آشنایان شما هستند و به این محصول نیاز دارند را به
من معرفی کنید. این رفتار صادقانه تأثیر خیلی زیادی روی مشتری دارد.
آموزش دیدن و آموزش دادن رکن اصلی زندگی من است.
به خاطر دارم روزی از آقای برایان تریسی در پایان کلاس درسی که با ایشان در کالیفرنیای
امریکا داشتم خواستم تا جمله ای را به یادگار به من بگوید او گفت: برای موفقیت و به
واقعیت رسیدن آرزوهایت باید مربی داشته باشی، همیشه بیاموزی و همیشه تمرین کنی.
هزینه آموزش را اگر امروز به ریال نپردازید فردا باید به تومان بپردازید و پس فردا به قدلار.
این پروژه شامل 1 فایل مهم است، لطفا قبل از ارسال پیشنهاد حتما نسبت به بررسی این فایل اقدام فرمایید.
مهارت ها و تخصص های مورد نیاز
مهلت برای انجام
1روز
وضعیت مناقصه
بسته
درباره کارفرما
عضویت چهار سال پیش
نیاز به استخدام فریلنسر یا سفارش پروژه مشابه دارید؟
قادر به انجام این پروژه هستید؟
متأسفانه مهلت ارسال پیشنهاد این پروژه به پایان رسیده و پروژه بسته شده است؛ اما فرصتهای متعددی در سایت موجود میباشد.
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا به زیان انگلیسی و فارسی
چهار سال پیش منتشر شده
ثبت بیوگرافی در ویکی پدیا به زیان انگلیسی و فارسی
چهار سال پیش منتشر شده
به رایگان یک حساب کاربری بسازید
مهارتها و تخصصهای خود را ثبت کنید، رزومه و نمونهکارهای خود را نشان دهید و سوابق کاری خود را شرح دهید.
به شیوهای که دوست دارید کار کنید
برای پروژههای دلخواه در زمان دلخواه پیشنهاد قیمت خود را ثبت کنید و به فرصتهای شغلی منحصر به فرد دسترسی پیدا کنید.
با اطمینان دستمزد دریافت کنید
از زمان شروع کار تا انتهای کار به امنیت مالی شما کمک خواهیم کرد. وجه پروژه را از ابتدای کار به امانت در سایت نگه خواهیم داشت تا تضمین شودکه بعد از تحویل کار دستمزد شما پرداخت خواهد شد.
میخواهید شروع به کار کنید؟
یک حساب کاربری بسازید
بهترین مشاغل فریلنسری را پیدا کنید
رشد شغلی شما به راحتی ایجاد یک حساب کاربری رایگان و یافتن کار (پروژه) متناسب با مهارتهای شما
است.
پیدا کردن کار (پروژه)
تماشای دمو روش کار